نبودم......اومدم... ...
از 9 آبان مشغول کار شدم.....
با سیما آشنا شدم.....خیلی با هم خندیدیم....
راضی هستم از کارم.........
یهو مشتری اومد.....هجدهم دی.....
همه چی روز یکم بهمن منتقل شد به نیو لوکیشن!
ما بچه ها از دوم رفتیم اونجا.....
فرش و لباسشویی و کمد.....
دوم بهمن سالگرد پدربزرگ عمو وسطی خیرات داد....همه ناهار خونه مادربزرگ بودیم......
شنبه ، یکشنبه ، دوشنبه روزیم بالا بود........دوشنبه که دیگه ترکوندم.....رکورد زدم..........
ششم بهمن دفتر خاطرات 10 سال پیشم رو همرو پاره کردم.........
نظرات شما عزیزان:
|